حیاتی تازه | ||
[ جمعه 89/5/29 ] [ 5:23 صبح ] [ شهاب ]
دست که بر هم می نهی نمی فهمی آسمان و زمین چقدر نزدیکند ... دست هایت را جدا کن ... بعد ببند حس می کنی کسی از این نزدیک تر است با تو ... *** پی نوشت : عنوان شعری از حسین پناهی پی نوشت 2: تولد خواهر زادم بود امروز سرم شلوغ بود خوب *** این روز ها که می گذرد نمی دانم چرا می گذرد ... یا من بد شده ام یا این زمانه نیرنگ باز ... موفق باشید برچسبها: خدا [ پنج شنبه 89/5/28 ] [ 2:34 صبح ] [ شهاب ]
چنگی به دل نمی زند این زمان ... هر چند این زمان ... با خویش بیگانه است ... *** زمان می گذرد و هیچ آیینه ای عهده دار نمایش تو نیست و صبح بی جهت از سمت سکوت ما جاری میشود و میرود تا دوباره با سحری تازه پیوند بخورد ... تازه می خواهد عادتمان بدهد به روز های تکراری ... حرف های تکراری ولی ما آنچنان در گیر و دار زمان گیر کرده ایم که نمی دانیم ما در زمان جاری ایم یا زمان بر ما حاکم ... سخت است روزمرگی ... سخت است بی تفاوتی کاش که دستانی می آمد و این فضا را عوض میکرد ... دستانی که آرامش دارد و مهربانی ... برچسبها: زمان روزمرگی [ یکشنبه 89/5/17 ] [ 12:40 صبح ] [ شهاب ]
[ چهارشنبه 89/5/13 ] [ 2:0 صبح ] [ شهاب ]
وقتی حالم را نمی فهمی چرا می پرسی چه طوری .... من که نمی توانم به تو دروغ بگویم ... پس سکوتم را بفهم و ساکت باش ... درد دل کردن برای تو سخت است! برچسبها: [ دوشنبه 89/5/11 ] [ 5:29 عصر ] [ شهاب ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |