حیاتی تازه | ||
ساکت میشم هیچ چیزی نمی تونه جلوی بغضم رو بگیره جز خودم ... تو خودم میشکنم ... نمی دونم ولی میدونم نمیشه جلوش رو گرفت یه فریاد میکشم اونقدر بلند که گلوم درد می گیره و راحت میشم ... خیلی ساده و آسوده چشمام رو می بندم و گوشم رو می گیرم و فریاد میزنم "دوست دارم" شاید یه کوهی پیدا بشه جواب بده دوست دارم .... همین! برچسبها: دوست دارم فریاد [ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 4:4 عصر ] [ شهاب ]
هر لحظه بی تو بودنم را می توانم بیابم اما ... فاصله ... فاصله ای کوتاه ... میان من و تو ... وقتی می گویم که تو را نزدیک خود می بینم یعنی فاصله ای نیست ... تو آن سوی پنجره ای با شاخه ی گلی که از وجود تو شکفته است ... ولی این پنجره یک فاصله ی ساده نیست ... شبیه پنجره ی زندان است آنقدر زندان وار است که در دستانم دست بند حس می کنم و لب هایم را دوخته ... همین! برچسبها: پنجره زندان فاصله [ سه شنبه 89/3/11 ] [ 8:16 عصر ] [ شهاب ]
خسته از تکرار می مانم ولی میدانم که هستی همین رویا کوچک می کند چشمان کودک را برای مادرش هستی ... ولی خسته ولی تنها ... امید زندگی مرده ... چه حرف و یادگاری مانده در یادم ... تو رفتی و ستون کوه ماند و بی جهت گفتند شبیه عکس فرهادم ... همین برچسبها: [ دوشنبه 89/3/10 ] [ 12:23 عصر ] [ شهاب ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |